– اختلال سلوک و نظریهی ذهن
بعضی یافتهها پیشنهاد میکنند که افراد با اختلال سلوک در نظریهی ذهن دچار اشکال هستند و اختلال در نظریهی ذهن به عنوان یک عامل مهم در رشد رفتارهای ضداجتماعی و مشکلات سلوک در نظر گرفته میشود (هاپ و فریس، 1996؛ شارپ[1]، 2006؛ شارپ، کروداس و گودیر[2] ، 2007) عدم توانایی در نامگذاری هیجانها از طریق جلوههای چهرهای و ناتوانی از آگاهی یافتن از آن که دیگران، عقاید، مقاصد و تمایلات متفاوتی از فرد دارند، مهارتی شناختی را معرفی میکند که از آن به نظریهی ذهن یاد میشود (پاندی و ماندال[3] ، 1997؛ بارون-کوهن، لسی[4] و فریث، 1985). داشتن نظریهی ذهن یک مزیت قدرتمند انتخابگر را فراهم میکند. بدین مفهوم که فرد میتواند مقاصد طرف مقابل را از قبل ارزیابی نموده و پاسخ مناسبی را در قبال آن آماده کند (کرچر[5] ، 2009). این استدلال وجود دارد که نظریهی ذهن پیشنیازی برای پاسخ همدلانه است که مهار رفتارهای ضداجتماعی را تسهیل میبخشد (شارپ، 2008). همدلی، با بازخورد فوری و آگاهی دادن از کیفر پرخاشگری و دردی که قربانی متحمل میشود، از پرخاشگری فیزیکی و کلامی ممانعت میکند (بلیر و فریث، 2000). شواهد پایه از این نظریه دفاع میکند که اغلب انسانها در ایجاد قضاوت صحیح دربارهی دیگران بر پایهی ساختار چهرهای آنان و یا حالات هیجانی، به صورت خاص مهارت ندارند. در تضاد با بسیاری از نظریهها که اختلال در نظریه ذهن را در گروه افراد جامعه ستیز تایید میکنند، مطالعات دیگری نشان میدهد که گروهی از افراد توانایی بازشناسی بیشتری را دارند. یک مثال عالی از افرادی که در تفسیر میزان نشانهها از چهره انسان بهتر عمل میکنند، افراد جامعه ستیز است (هاریری و همکاران، 2003). این احتمال وجود دارد که افراد جامعه ستیز با ارزیابی رفتارهای غیرکلامی و حالات چهرهای دیگران و درجهای از آسیب پذیری آنان، قربانی را مورد هدف قرار میدهند (بلاک و همکاران، 2012). افراد جامعه ستیز در زمان دروغ گفتن، توانایی بالاتری در کنترل حالات چهرهای خود دارند، اگر چه آنها در جلوگیری کامل از فاششدگی هیجانی، توانا نیستند (پورتر، برینک و والاس[6] ، 2012). بویتلار و همکاران (1999) در تحقیق خود به این نتیجه رسیدند که افراد با اختلال سلوک به خوبی افراد عادی، در نظریهی ذهن و توانایی بازشناسی هیجان، عمل میکنند و نسبت به گروه کنترل هیچ تفاوتی را در بازشناسی هیجانها نشان نمیدهند. همچنین بوک، گوینسی و لانگ فورد[8] (2007) معتقدند که افراد جامعه ستیز توانایی بیشتری در ارزیابی شدت هیجان چهره دارند و در جدا کردن حالات ترس در چهره انسان تواناتر هستند. همچنین افراد جامعه ستیز توانایی بیشتری را در تعیین سطوح جرات افراد نشان میدهند که این ویژگی ارتباط نزدیکی با میزان آسیبپذیری دارد. هنوز شواهد کاملی وجود ندارد که بیان کند آیا افراد با اختلال سلوک در نظریهی ذهن که موضوعی پایه برای بازشناسی هیجان چهره است، دچار اختلال هستند یا نه. اخیرا، محققان حدس زدهاند که جامعه ستیزی با توجه غیر طبیعی به نشانههای اجتماعی مربوط مثل چشم، همبسته است (دادس و همکاران، 2011 b). در تحقیق شارپ (2008)، از آزمون خواندن از چشم بارون و کوهن (1997) به منظور بررسی عملکرد نظریهی ذهن در افراد جامعه ستیز استفاده شد. مدارهای ذهنی که در طول عملکرد در این آزمون فعال میشود با استفاده از تصویربرداری عملکردی ثبت شد. مناطق فعال در این مطالعه شامل قشر پیشپیشانی جانبی پشتی و قشر پیشانی داخلی چپ، شکنج مافوق گیجگاهی و به ویژه آمیگدال سمت چپ بود. برخلاف انتظارات، نتایج نشان داد که افراد بزرگسال جامعه ستیز درآزمون خواندن از چشم همانند گروه کنترل که افراد عادی بودند عمل کردند. این فرض وجود دارد که مناطق قشر مغز، ممکن است در طول رشد، این کاهش اولیه عملکرد آمیگدال را جبران کنند. اینکه دقیقا چه وقت این جبران در افراد جامعه ستیز آغاز میشود، مشخص نیست اما این مسلم است که نوجوانی، با تغییرات قابل توجه در مناطق مغز که زمینه رفتارهای اجتماعی است، همراه است (اسپییر[9] ، 2000). به عنوان مثال، قشر پیشپیشانی و مناطق لیمبیک مانند بخش سری و آمیگدال، دستخوش تغییرات وابسته به رشد در طول نوجوانی هستند. قشر پیشپیشانی به صورت برجستهای در طول نوجوانی بازسازی میشود. مشابه افراد با ضایعه آمیگدال، نقص در بازشناسی ترس دیگران، در کودکان با صفات جامعه ستیز میتواند به وسیله آموزش تمرکز بر چشم دیگران، اصلاح شود (دادس و همکاران، 2006). بنابراین اینکه افراد بزرگسال جامعه ستیز در نظریهی ذهن اشکال دارند شکست خورده است (بلیر و همکاران، 1996؛ ریچل[10] و همکاران، 2003). رابطه بین ضعف عملکرد در نظریهی ذهن و کودکان با مشکلات سلوک به این دلیل است که جبران مطرح شده هنوز اتفاق نیفتاده است.
مطالعات نشان میدهد که عواملی مثل نژاد، هوش، جنسیت و قرار گرفتن در معرض بدرفتاری بر بازشناسی هیجان چهره اثر میگذارد (پاجر، لینگر و گاردنر، 2010). بدرفتاری، با نقص در بازشناسی حالات چهره همبسته است (سولیوان، کریکپاتریک و مک دونالد[11]، 1995؛ پولاک[12] و همکاران، 2000؛ پولاک و کیستلر[13]، 2002؛ پولاک و سینها[14]، 2002؛ پولاک و تولی–اسچیل[15] ، 2003). این نکته بسیار مهم است چرا که اکثریت دختران با رفتار ضد اجتماعی، مورد سوءاستفاده و غفلت قرار میگیرند (زلوتنیک[16]، 1999؛ دیکسون، هووی و استارلینگ[17]، 2005؛ کریسچر و سیویک[18] ، 2008). تحلیل واریانس چند متغیری، اثر کلی از ضربه[19]–بی توجهی را در بازشناسی 6 هیجان نشان نداد ولی تجزیه و تحلیل یک متغیری از متغیرها نشان داد که دخترانی که بدرفتاری را تجربه کرده بودند در بازشناسی هیجان ترس دقت کمتری داشتند. دختران با اختلال سلوک با تاریخچهای از بدرفتاری، عملکرد پایینی در شناسایی هیجان ترس دارند. در کل، تفاوت معناداری بین دختران با اختلال سلوک و گروه کنترل دیده نشد (پاجر، لینکر و گاردنر، 2010). در توجیه این عدم تفاوت، عقیده بر این است که زنان نسبت به مردان توانایی بازشناسی هیجان چهرهای بیشتری را دارند (ام سی کلور[20]، 2000؛ تایر[21] و جانسون، 2000) و فعالیت مغزی بیشتری را در پاسخ به محرکهای هیجانی نشان میدهند (ویلییامز[22] و همکاران، 2005). پاجر، لینگر و گاردنر (2010) با مطالعه بر روی دختران با اختلال سلوک به این نتیجه رسیدند که هوش رابطه مثبت معناداری با دقت در شناسایی هیجانهای ترس، شادی، غم و نفرت دارد. دختران با اختلال سلوک و صفات بیرحمانه–بیاحساس، به زمان بیشتری احتیاج دارند تا هیجان غم، ترس و شادی را بازشناسی کنند و اغلب هیجان غم را کمتر شناسایی میکنند، در حالی که در شناسایی هیجان ترس، عملکرد بهتری دارند (اسچووینک و همکاران، 2014).
[1].Sharp
[2].Croudace & Goodyer
[3].Pandey & Mandal
[4].Leslie
[5].Kircher
[6].porter, Brinke & Wallace
[7].Buitelaar
[8].Book , Quinsey & Langford
[9].Spear
[10].Richell
[11].Sullivan, Kirkpatrick & MacDonald
[12].Pollak
[13].Kistler
[14].Sinha
[15].Tolley-Schell
[16].Zlotnick
[17].Dixon , Howie & Starling
[18].Krischer & Sevecke
[19].trauma
[20].McClure
[21].Thayer
[22].Williams