
– اختلالات یادگیری
اختلالهای یادگیری، ابتدا در دهه 1960 به عنوان جدیدترین حوزه فرعی در مبحث کودکان استثنایی وارد شده است. با وجود این، میتوان آن را بزرگترین حوزه در بین این گروه از کودکان نیز به حساب آورد. تقریباً نیمی از همه کودکانی که در برنامه آموزشهای ویژه از آنها ثبت نام به عمل میآید، دارای اختلال یادگیری میباشند (کرک و گالاگر، ترجمه جوادیان، 1380). اصطلاح ناتوانیهای یادگیری دامنه و سیعی دارد که مشکلات زیر را شامل میشود: مشکلات زبان، ریاضیات و نوشتن؛ مشکلات بصری و ادراکی، مشکلات دقت یا مشکلات رفتاری. اما دقیقاً چه چیزهایی باعث ناتوانی یادگیری میشوند بعضی از محققان درحالیکه تلاش میکنند تعریف پزشکی یا خیلی علمی بیابند، توجه خود را بیشتر برشناسایی وجه تمایز نیمرخهای عصب روانشناختی معطوف کردهاند (نگاه کنید به ورد، گلاتینگ و هت، 1999). افراد دیگری مانند محافظهکاران اجتماعی، اظهار میدارند که این اصطلاح، برای تعریف فرایندهای یادگیری دانشآموزان، نامناسب و ناکافیست، زیرا نمیتواند همه تواناییهای و ناتواناییهای کودک را در یک بافت معتبر لحاظ کرد (نگاه کنید به اوشیا، اوشیا و آلگوزین، 1998؛ به نقل از گورمن، ترجمه نریمانی و نورانی، 1381).
بیش از یک قرن میباشد که متخصصان علوم تربیتی و روانشناسی و گفتار درمانی در پی تشخیص و درمان مشکلات کودکان دارای اختلال یادگیری هستند و بیشترین توجه این متخصصان به موضوع خواندن متمرکز شده است، مفهوم اختلال یادگیری برای این متخصصان به معنای آن بوده است که کودک دارای هوشبهری در حد طبیعی بوده است و لیکن توانایی لازم برای جریان انداختن اطلاعات زبانی بویژه خواندن و نوشتن را نداشته باشد. این نکته حائز اهمیت است که در طول سه الی چهار دهه گذشته بر دانش آدمی در رابطه با اختلال یادگیری افزوده شده است و لیکن در تبیین دلایل بروز این مشکلات هنوز هم شاهد کاستیهای جدی میباشیم. با نگاهی به تاریخچه موضوع اختلالات یادگیری شاهد سه دوره تکاملی پیرامون موضوع اختلال یادگیری خواهیم بود که عبارتند از:
2-2- الف- دوران بنیادی تاریخچه اختلالات یادگیری (1800-1940).
در طی این دوره اطلاعات موجود پیرامون موضوع اختلال یادگیری توسط پزشکان جمعآوری شده است که میتوان از آن به عنوان مشارکتهای اولیه عصب شناسان در این مطالعات نام برد. رشته علمی که امروزه به نام اختلالات یادگیری خوانده میشود از مطالعات عصب شناختی شروع میشود که سبب از بین رفتن تکلم در بزرگسالان دچار ضربه مغزی شده بود (کرک و چالغانت[6] ، ترجمه رونقی و همکاران، 1377).
در سال 1802 فرانسیس ژوزف گان به وجود رابطه بین جراحات مغزی و اختلالات زبان اشاره نموده است. این عصب شناس اتریشی به مطالعه روی بیمارانی که توانایی خودشان را برای ایجاد ارتباط کلامی در اثر جراحات مغزی از دست داده بودند، پرداخت. او تلاش کرد تا محل اعمالی خاص را همانند حافظه، شخصیت، ریاضیات و کلام هوش را در قسمتهای اختصاصی مغزی تبیین نماید. با توجه به اینکه نظریههایش را در رابطه با حافظه و ریاضیات و کلام توسط همکارانش مورد پذیرش قرار گرفت ولی نظام او در جمجمه شناسی که به منظور تعیین و پیشبینی شخصیت و هوش و … که از طریق مطالعه ضربههای وارده شده به سر افراد بکار میرفت، به سرعت مورد قبول قرار نگرفت.
بعدها در سال 1860، یک فرد فرانسوی به نام بروکا، نظام منطقهای گان را که در مورد عملکردهای مغزی شامل اختلالات زبان پریش میشد را پذیرفت (1939 رابرت و پنفیلد به نقل از کرک، چالغانت، مترجم: رونقی و همکاران ، 1377).
ژوزف گان مطالعات زیادی بر روی مغز 15 نفر از بیماران قبلی خودش که توانایی صحبت کردن را در اثر یک جراحت مغزی از دست داده بودند جمعآوری کرد و به نتایج ذیل دست یافت:
1- قسمت چپ مغز عملکردی متفاوت با قسمت راست آن دارد.
2- اختلالات کلام و زبان پریشی ناشی از جراحات و صدمات وارد شده به ناحیه 44 برودمن مغز است. این محل هنوز هم منطقه بروکا خوانده میشود، در سال 1872 کارل ورنیکه در سن بیست و شش سالگی یک تک نگاری را در زمینه زبان پریشی منتشر ساخت، این مطالعه او را به تعیین محل و منطقهای از مغز در قطعه گیجگاهی سمت چپ پرداخته و آنرا با درک مطالب کلامی، ادراک صداها و ارتباط دادن صداها و حروف یا زبان نوشتاری و نوشتن مرتبط دانست (کرک و چالغنت، مترجم: رونقی، 1377).
در سال 1989 باستیان کوری نقص در کلمات چاپ شده را مطرح کردند. و در سال 1917 هینشل ود مورد دیگری از این اختلال را مطرح کرد و همینطور دریافت که صدمات مغزی، ممکن است در بعضی از مشکلات خواندن نقش داشته باشد. در سال 1927 گلداشتاین مطالعات زیادی در زمینه نحوه عملکرد مغز مخصوصاً در زمینه ادراک حرکتی انجام داد. برای اولین بار اعلام کرد که صدمات مغزی، ناحیههای مختلفی از مغز را تحت تأثیر قرار میدهند و بنابراین مشکلات متفاوتی را ایجاد میکند و بالاخره در سال 1937 اورتون اعلام کرد که نارسانویسی و نارسایی در دیکته و هجی کردن، اساساً از نارسایی زبان، ناشی میشود و علت اصلی آن هم چیرگی مغزی است (امیدوار، 1365).
2-3- ب- دوره انتقالی تاریخچه اختلالات یادگیری (1940-1963).
در طی این دوره سعی شده است اولاً نظریاتی که در مرحله اول بوجود آمده بود به کاربردهای درمانی برای کسانی که نارسایی دارند، انتقال داده شود. ثانیاً یک تغییر جهت اساسی در مطالعات ایجاد شد، چرا که این زمان بزرگسالان در مرکز توجه قرار داشتند و از این زمان کودکان را هم در مطالعاتشان مورد توجه قرار دادند و بتدریج اولیاء امور در جنبههای مختلف روانشناسی و روانپزشکی به آن علاقه نشان دادند. در سال 1943 فرنالد کتاب معروف خود مبنی بر روشهای درمانی برای موضوعات درس مدرسه را منتشر کرد (امیدوار، 1365). در سال 1947 اشتراورس در کتاب خود به نام سپیکوپاتولوژی و آموزش کودک مبتلا به آسیب مغزی درباره آسیب مغزی و ارتباط آن با رشد زبان، و ارتباط آن با بیش فعالی و نارسائیهای ادراکی بحث نموده است و از آن زمان به بعد کارهای مربوط به مغز و رفتار نوروپسیکولوژی (یعنی شناخت اعصاب و روان) متمرکز شده است (کرک، گلاگر مترجم: جوادیان، 1376) بسیاری از پژوهشگران اظهار میدارند که زیربنای مشکلات خواندن، نارسائیهای بخصوص در کار مغز است (اورتون، 1937) که انجمن مشهور اورتون به نام وی نام گذاری شده است، اظهار میدارد. بر عکس نوشتن و تصاویر آینهای که غالباً در نوشتههای کودکان مبتلا به اختلال خواندن دیده میشود به علت فقدان تسلط مغز است (نلسون، مترجم منشی طوسی، 1370). هان گرن 1950 در یک پژوهش وسیع که در کشور سوئد انجام داده بود، کشف کردن که میزان شیوع اختلالهای خواندن و نوشتن و هجی کردن در میان فامیلهای نزدیک و بخصوص کسانی که به عنوان دیسلکسیک شناخته شده بودند بیشتر است. همچنین درمان بر روی چند دوقلوی یکسان و غیر یکسان بررسی هایی انجام داده است (کرک و گلاگر، 1990؛ به نقل از جوادیان، 1376).
2-4- ج- دوره سوم (از سال 1963 به بعد) دوران هماهنگی:
اختلالهای یادگیری در اوایل دهه 1960، به بعد یک حوزه فرعی در بحث کودکان استثنایی در محافل علمی و آموزشی مورد توجه قرار گرفت، با وجود دیرهنگام آن، میتوان از این بعنوان بزرگترین حوزه در بین گروه کودکان استثنایی یاد کرد. تقریباً نیمی از همه کودکان شرکت کننده در برنامه آموزش ویژه را کودکان دارای اختلال در یادگیری دانست (کرک، گلاگر، 1990، مترجم: جوادیان، 1376). همچنین بیشتر تأکید در سالهای اخیر به تفاوتهای موجود در عملکرد نیمکرههای مغزی تمرکز داشته است.
بدون معنای انسانی، وظایف بصری و فضایی و فعالیتهای غیرکلامی سرو کار دارد (راک، 1978؛ گوردون، 1983). تحقیقات اخیر وجود وضعی نامتقارن را در قسمتهایی از مغز که در عملکرد زبانی نقش دارند، به اثبات رسانیدهاند (گلابوردا، 1983) معتقد است که رشد نامتقارن کورتکس عامل اصلی در بین تعداد زیادی از کودکان دارای نارسایی خواندن است، به جساب میآید. علاوه بر انی در کودکان که استعداد موسیقی یا توانائیهای بصری و فضایی برتری نشان میدهند، این عامل (رشد نامتقارن کورتکس) نقش بسزایی دارد (کرک و گلاگر، 1990؛ به نقل جوادیان، 1376).
گادر، 1985 در کتاب جامع خود میگوید: 15 درصد کودکانی که در مدرسه دچار افت تحصیلی هستند دارای نوع بدکاری در سیستم عصبی مرکزی میباشند (کرک و چالغانت مترجم: رونقی و همکاران، 1377).
در نهایت اکثر دانشجویان، ناتواناییهای یادگیری را با توجه به قانون فدرال تعریف میکنند: اداره آموزش و پرورش ایالات متحده و قانون عمومی 476-101 (افراد مبتلا به ناتوانیهای فعالیت تحصیلی) «ناتوانیهای خاص یادگیری» را چنین تعریف میکند:
اختلال در یک یا چند فرایند اساسی روانشناختی که در فهم یا کاربرد زبان گفتاری یا نوشتاری ایجاد مشکل کرده و ممکن است به صورت توانایی ناقص در گوش دادن، فکر کردن، صحبت کردن، خواندن، نوشتن، هجی کردن کلمات یا محاسبات ریاضی، ظاهر گردد. این اصطلاح حالتهایی همچون معلولیتهای ادارکی آسیب مغزی، بدکاری جزئی مغزی، خوانش پریشی و زبان پریشی رشدی را بر میگیرد اما کودکانی را که بدواً در نتیجه معلولیتهای دیداری، شنیداری یا حرکتی، یا عقب ماندگی ذهنی، یا اختلال هیجانی یا محرومیتهای اقتصادی، فرهنگی یا محیطی دچار ناتوانیهای یادگیری شدهاند، شامل نمیشود (اداره کل آموزش و پرورش ایالات متحده، 1997، به نقل ازگورمن، ترجمه نریمانی و نورانی وگرماندرق، 1381).
اگرچه عملیاتی کردن این تعریف همچنان ادامه دارد، با این حال بسیاری از ایالتها برای معرفی دانشآموز به عنوان فرد ناتوان در یادگیری، تفاوت معناداری را بین توانایی عقلی و پیشرفت به کار میبرند (مرسر، کنیگ– سید زورمرسر، 1990، همان منبع). بعضی از ایالتها نیز، بین توانایی عقلی و کارکرد تحصیلی، حداقل تفاوت معنی دارد و انحراف و معیار را لحاظ میکنند: یعنی در مورد کودکی که هوشبهر او متوسط (100) است در آزمونهای تشخیصی، به منظور تشخیص ناتوانی یادگیری، به نهمین مقیاس سنی وی نمره داده میشود. اکثر کودکان مبتلا به ناتوانیهای یادگیری، هوش متوسطی دارند اما خیلی از آنچه متقاضی سن و هوش آنهاست، پیشرفت میکنند (اسمیت و لاکاسون، 1995).
طبق راهنمای تشخیص و آماری اختلالات روانی (DSM-IV) «اختلالات یادگیری زمانی تشخیص داده میشوند که: پیشرفت در آزمونهای استاندارد شده برای خواندن ریاضیات یا بیان نوشتاری بطور قابل ملاحظه زیر حد مورد انتظار برحسب سن، تحصیلات و سطح هوشی میباشد» مسائل یادگیری تداخل جدی در پیشرفت آموزش با فعالیتهای روزمره دارد.
مقوله اختلالهای یادگیری در DSMIV شامل اختلالهای خواندن، حساب کردن، بیان نوشتاری و یادگیریهای تصریح نشده است.
[1] . Attention
[2] . Neuiopsychological prfiles
[3] . Word, Glutting & Hatt
[4] . Sociol constru etivists
[5]. Oshea, o, skea Algozzine
[6]. Kirk &chalghant
[7] . Perceptual hondicaps
[8] . Minimal brain dysfunction
[9] . Dyslexia
[10] . Developmental aphasia